روايتي از اجلاسيه شهداي استان فارسواي كه چقدر تشنهام، سالهاست كه تشنهام، تشنه آن جرعه آب مانده بر قمقمه همرزمم كه گلويش، لب تشنه،به تير خصم شكافت، تشنهام به شبهاي كميل و نواي امن يجيب...، زمزمههاي عاشقترين مردان عالم آن هنگام كه از گناه ناكرده استغفار ميكردند و بر درگاه پروردگار شهادت را التماس.
چه گلباراني است در اين شهر، به هر سو رو ميگرداني، ياراني را ميبيني كه رفتند، سهم تو زمين بود و سهم آنان آسمان. سهم تو ماندن بود و حسرت.
سهم آنان رفتن و خدايي شدن، سهم تو سراب بود و سهم آنان آب زمزم كوثر، تو به سراب دل
هفته گذشته کنگره سرداران و بيش از 14 هزار شهيد استان فارس در شيراز برگزار شد. آنچه ميخوانيد گزارش گونهاي از اين همايش است. آسمان شيراز آبيتر و بلندتر از هر زماني ديگر برخود ميبالد كه ميزبان مهماناني از جنس نور و آفتاب است، شيراز اينروزها بهراستي شهر گل است و دههاي خاطرهانگيز و ملكوتي را تجربه ميكند.
چشم كه باز كني، در هر طرف خورشيدي ميبيني كه طعنه به آفتاب ميزند در آسمان شهر ولايي شيراز، در شهري كه پيرامون حريم امن يكي از ملكوتيترين انسانهاي عالم بر پهنه دشتي در ميانه كوهسار زاگرس، بر خاك نقش بسته.
در هر كوي و برزن عطر شهادت است كه استشمام ميشود، مشام را عطرآگين كرده و روح را پر ميكند از معنا و جلوهاي ديگر برابر ديدگانت بر پرده هستي نقش ميبندد،جلوهاي كه يادآور روزها و سالهاي حماسه و ايثار و شهادت است، روزگاري كه مردان، رمز جاودانگي را فرياد زدند و جاودانه شدند.
اينروزها دل آنهايي كه روزهاي بيشماري در وانفساي روزگار سرگردان در ميان زمينيان اسير و گرفتار بودند و چراغ بهدست پي ياران ملكوتيشان به هر كجا چشم ميدوانيدند،چه تپيدني دارد،نواي عشق و مستي بهگوش ميرسد از نهانخانه دلهايشان كه در اين سالها خانه ناگفتهها بود.
ميشنوي صداي عرشيان كه فرشتههاي عرش همراهيشان ميكنند و فضا را پر كردهاند از شميم يار، ملكوتياني كه تاب خاك نياوردند و رفتند.
اين روزها با هر نفس، وجودت پر ميشود از هوايي روحاني،عطري مست و مسخكننده، شميمي كه بوي خاك خاكريزهاي جنوب غرب ميدهد، بوي دشتهاي خوزستان و كوهسارهاي غرب. بوي خلوص و خلوت و عشق، بوي ايثار و شهادت، بوي مردي و مردانگي، و ميشنوي صدايي كه همنوا در همهجاي شهر پژواك ميكند و ميبيني كاروانياني كه چه خوب عشق و به پاي عشق جان دادن را معنا كردند.
بياختيار ميشوي و در ميان صندوقچه، چفيه و پيشاني بندت را جستو جو ميكني و نشاني تربت شهيدان را از بوي يادگاريهاي آن دوران ميجويي!!
چقدر تشنه بودي و نميدانستي چه ولعي دارد جانت براي چشيدن طعم تشنگيهاي گرم خوزستان. چقدر دلت هواي نواي دعاي فرج را دارد كه در سحرگاه جبههها، در گوشات، نرم و ظريف، عشق به معشوق را نجوا كند.
چه دلتنگي براي شبهاي جمعه و صداي دعاي كميل و استغاثه پاكترين مردان خدا كه زمين را اسارت گاهي بيش نميديدند و در بند خاك، ماندنشان نبود.
اين روزها دلت هواي دوركعت عشق دارد، دلت هواي سجده بر خاك غريبانه جنوب كه يادآور خاك كربلا بود و هرگاه به آن نظر ميكردي، اباعبدالله الحسين (ع) در نگاهت متجلي ميشد با آن لبهاي تشنه و تو سوختي در انتظار طلبيده شدن. تو طالب نبودي يا نيازت به درگاه احديت مقبول نيفتاد كه ياران رفتند و تو ماندي اين زمين و همه وانفساهايي كه از آن هراس داشتي.
اين روزها آفتاب مهمان دارد و از هر سو نور است كه بر شيراز ميتابد،شهر نورانيتر شده، روحانيتر، حال و هواي جبهه در سرت غوغا ميكند،مدام حال رفتن داري، دوباره سرت پرشده از شيدايي و مستي،باز هواي يار داري و شوق ديدار.
اين روزها دوباره به يادت آمده آنگونه كه بايد عاشق نبودي، آنگونه كه بايد بندگي نكردي،اگرنه تو ماندني نميشدي و حسرت رفتن را بهدل نميگرفتي!
شيراز اين روزها بهراستي پر از معرفت است،ميزبان شهدايي كه دينشان بر دوشهاي مردمانش سنگيني ميكند،اگرچه ندانند.
كو چفيهام تا گونههاي خيس از اشكم را دلداري دهد، كو چفيهام تا عرق شرمندگي را بزدايد از پيشانيام، كو چفيهام تا سجاده نمازم باشد و عباي دوشم در هنگامه برپا كردن نماز، كو چفيهام كه هنوز هم هر وقت دلم ميگيرد، با آن درد دل ميكنم تا سبك شوم.
واي، بر پيشانيام جاي پيشانيبند يا فاطمه زهرا(س)، خالي است، سالهاست كه حسرت نشستن نام حسين (ع) و فاطمه (س) بر پيشانيام دلم را سوزانده. سالهاست حسرت خاكي شدن، بيپر شدن، در بند زمين گرفتار ماندن، دلم را ميسوزاند و جز اشك همنوايي ندارم.
امروز چه گلباراني است در اين شهر، به هر سو رو ميگرداني، ياراني را ميبيني كه رفتند، سهم تو زمين بود و سهم آنان آسمان. سهم تو ماندن بود و حسرت. سهم آنان رفتن و خدايي شدن، سهم تو سراب بود و سهم آنان آب زمزم كوثر، تو به سراب دلخوش داشتي و خاكي بودي و آنان خود معناي آب.
واي كه چقدر تشنهام، سالهاست كه تشنهام، تشنه آن جرعه آب مانده بر قمقمه همرزمم كه گلويش، لب تشنه،به تير خصم شكافت، تشنهام به شبهاي كميل و نواي امن يجيب...، زمزمههاي عاشقترين مردان عالم آن هنگام كه از گناه ناكرده استغفار ميكردند و بر درگاه پروردگار شهادت را التماس.
اين روزها هر كوي و برزني كه سر بزني، خيال رفتن دوباره بهسرت ميزند، نياز به استغاثه به دلت رجوع ميكند و سجاده عشق ميگستراني تا شهدا را واسطه گذشتن خدا از گناهانت بگيري شايد پابندت باز شود و دل بركني از اين زمين و هرچه ريا و تكبر و نيرنگ در آن نهفته است.
شايد خدا رحمتش دوباره شامل حال تو شود و بالهاي پروازت را جاني دوباره ببخشد و مهياي پريدن شوي، زنجير از دست و پا بكني و از زمين كنده شوي،اين روزها روز پريدن است. روز گوش دادن به نجواي دل، روز با دل بودن. روز عذر تقصير آوردن و استغاثه كردن.
اين روزها شهر پر از روح بلند شهدايي است كه آمدهاند تو را به ياد خودت بياورند و بگويند: اشرف مخلوقات، كجايي؟ چه ميكني با خودت، با انسانيتت، با مسلمانيت...
اين روزها شهر بوي عشق ميدهد،حس پرواز دارد هركه هوايي در سرش مانده، بوي مسلماني ميآيد از هر كوي و برزن،بوي شهادت، ايثار و رشادت، كاش قدرش را بدانيم.